مثنوی در برگیرندة حکایات گوناگونی دربارة خلفای راشدین است. سیمایی که مولوی از چنین شخصیّتهایی ترسیم میکند، با چهرة تاریخی شخصیّتهای فوق دارای وجوه افتراق و اشتراک است. نگارندگان در این جستار، به بررسی تطبیقی مفاهیم و مضامین بیان شده در مثنوی با روایات تاریخی میپردازند و در صدد طرح و اثبات این نکته اند که زبان به کار رفته در مثنوی، از آغاز تا انجام، زبانی عرفانی – ادبی بوده و از ساخت معنایی ویژهای سخن میگوید. در چنین زبانی، یکی از دست مایهها و ابزارهای کارآمد، بهره جستن از تمثیل و نماد به صورت غیر تاریخی است که خود ظرفیّتی شگرف و در خور تأمّل در بیان مضامین و مفاهیم دارد. این نکته با بسامدی شگرفتر در مثنوی تجلّی یافته. مولوی در ساختار قصص و روایات تاریخی، خاصّه آنچه دربارة خلفای راشدین بیان میدارد، بیشتر از آنکه در صدد بیان رویدادهای تاریخی، به شکلی زمانمند باشد، در پی بسط و تعمیم مفاهیم عرفانی – اخلاقی در قالب ادبی است که گاه حتّی دارای ریشة تاریخی نیست و چنانچه واجد این ریشه باشد، از لحاظ عنصر انسانی، زمانی و مکانی، فاصلهای قابل تأمّل با خود رویداد دارد. به دیگر سخن، مولوی تنها مفاهیم نهفته و درونی روایات را مَد نظر داشته، نه بستر واقعی و تاریخی وقایع را. این مقاله در پی پاسخگویی به دو سؤال بنیادین است: 1- نسبت مضامین و مفاهیم انتقال داده شده در مثنوی معنوی با روایات اصیل و ناب تاریخی چیست؟ 2- تأثیر چنین کاربستی از تاریخ در گسترة عرفانی – ادبی در فهم تاریخی مردم در ادوار پسین چه بوده است؟