ادبیات ایران پیش از اسلام، در زمینة روایات دینی و ادبی، بیش از کتابت، به روایت شفاهی وابسته بوده است؛ تا آنجا که حتّی برای نقل شفاهی، فضیلت قائل میشدهاند. در این میان، همراهی سرودههای منظوم با موسیقی توسّط خنیاگران، یکی از مهمترین ارکان سنّتهای ادبی را در ایران باستان سامان میداده است. در ایران پس از اسلام، اگر چه کتابت آثار (که از دورة ساسانی آغاز شده بود) و میل به سوی شعر عروضی، شالودة ادبیات فارسی دری را تشکیل داد، تداوم سنّتهای کهن، همچنان از اهمیت برخوردار است. این تداوم و ارتباط میان دو دوره، در شعر رودکی و برخی دیگر از شعرای سبک خراسانی دیده میشود. اشعار برخی شاعران این عصر قابل تفکیک به دو بخش اشعار عروضی و اشعار ملحون است که نوع دوم، حدّ واسط سرودههای موسیقایی پهلوی و شعر عروضی فارسی است و جایگاه اجتماعی شاعر- نوازندگان نیز در دربار، شباهت به خنیاگران بزرگ عصر باستان، چون باربد، دارد. البتّه با غلبة اهمیت شعر عروضی و کمرنگ شدن جایگاه اجتماعی خنیاگران، شعر موسیقایی به تدریج جایگاه پیشین خود را از دست داد. این جستار، بر مبنای شواهد متنی و تاریخی موجود، به جایگاه سنّت روایت شفاهی و خنیاگری در ادبیات ایران باستان و سرنوشت آن در ادبیات عصر اسلامی پرداخته است.