برقراری موازنه بین عالم کبیر (جهان) و عالم صغیر (انسان) یکی از درونمایههای مشترک اسطوره، دین، حکمت و عرفان در ایران پیش و پس از اسلام به شمار میآید. طبق این موازنه، جهان و انسان، سرشتی یگانه و مشابه دارند و عناصر سازندة وجود آنها از یک منشأ پدید آمده است و همانند دو آینه، همدیگر را بازمیتابانند. با این حال، این هر دو جهان به خدا نیز شباهت دارند. به همین جهت، با شناخت آن دو میتوان به معرفت الهی دست یافت. انعکاس این نظریّه در ادب فارسی، چنان گستردگی و غنایی دارد که باز نمودن تطوّر آن، خالی از فایده نیست. در این مقاله، سیر اجمالی و تطّور و دگرگونی های این نظریّه با نقل شواهد از متون مختلف فارسی باز نموده می شود. مجال محدود مقاله، مانع از تحلیل و تعبیر نتایج این آموزه در پهنه های فرهنگی، دینی، عرفانی و حِکمی شد؛ ولی در مجموع، نشان می دهد که آدمی در منظومة هستی چه جایگاه والا و ارج و شکوه بی همتایی دارد.