داستانهای پر رمز و راز شاهنامه نشان میدهند که از دیرباز سرزمین یمن در پیوند سیاسی و اقتصادی با امپراتوری بزرگ ایران بوده است. اگرچه در بخشی «هاماوران» و در بخشهای دیگر «یمن» نامیده شده است؛ امّا سرزمین واحدی مراد است که از شرق دجله تا کنارههای عربستان و عمّان و یمن و گاه شام امتداد دارد. ضحّاک را برخاسته از یمن و دیوی سیاهچشم به نام زنگیاب، پدربزرگ او دانستهاند که سالها بر ایرانشهر ستم میرانده است. فریدون دختران شاه یمن را به همسری پسران خویش برگزیده بود و فرمانروایان یمن همواره در کنار فریدون و کیخسرو در کارزار با دشمنان بودهاند. کتیبۀ نقش رستم در فارس، عمّان و یمن را جزئی از یک اسپهبد (ایالت) ایران میشمارد که در عصر ساسانی پایگاه ایرانیان در رقابت با دولت بیزانس و حفظ سیادت دریایی آنان بوده است. مردم به تنگ آمده از سلطۀ سیاهان حبشه دست یاری به سوی خسرو انوشیروان دراز میکنند و اسواران ساسانی با کشتیهای اقیانوسپیما، خویش را به ساحل یمن میرسانند، سرداران ایرانی حاکم یمن میشوند و فرزندانشان نسلی ممتاز در آنجا به حساب میآیند و نظامهای تازهای در امور کشوری و لشکری به وجود میآورند و زبان و فرهنگ ایرانی آنجا را فرا میگیرند و با طلوع خورشید اسلام، فرزندان ایران، نخستین مسلمانان یمن میشوند و آتش فتنة پیامبری دروغین را فرومینشانند. نخستین مسجد را در باغ خانه حاکم ایرانی بنا میکنند و رفتهرفته جزئی از مردم آنجا میشوند.